راز

secret

آه چه حالتی دارد! نه به وصف می­آید و نه  به فهم! دوست داشتن چه قدرتی دارد، در خویشاوندی و صمیمیت راستین چه نیروی معجزه گر خدایی نهفته است. چه لذتی است اینجا در "خود را نادیده گرفتن " در "خود را لقمه لقمه کردن" و به دهان دوست دادن که بجود و بجود و بجود و طعم و عصاره­اش را بمکد و تفاله­اش را بر خاک بریزد و این خود بهترین زندگی کردن است! و اینها و اینگونه نعمت­ها را همه از او دارم! من کی با این حالات آشنا بودم؟ کودک را، پدرش، مادرش می­زند و او به گریه می­افتد و از درد فریاد می­کشد، اما چه می­کند؟ با چهره برافروخته و چشمانی سرخ و گونه­های خیس از اشک، خود را به دامن مادرش یا پدرش، همان که آزارش داده است می­افکند.

+نوشته شده در دو شنبه 23 خرداد 1390برچسب:,ساعت10:6توسط کیا | |

عشق را تن پوش جانم ميکني

چتري از گل سايبانم ميکني

اي صداي عشق در جان و تنم

آن سکوت ساده و تنها منم

من پر از اندوه چشمان تو ام

آشناي دل پريشان تو ام

آتش عشق تو در جان منست

عاشقي معناي ايمان منست

کي به آرامي صدايم مي کني

از غم دوري رهايم مي کني

اي که در عشق و صداقت نوبري

کي مرا با خود از اينجا مي بري ؟

+نوشته شده در پنج شنبه 12 خرداد 1390برچسب:,ساعت9:53توسط کیا | |

یادت میاد وقتی میگفتی
دستای من مال تو هستش ؟
كسی نمیتونه این دستهارواز من بگیره
یادت میاد وقتی دستهای همدیگرو
میگرفتم و میرفتیم تو میگفتی
آرزوم اینه كه تو دستای گرمت
آخرین نفسهامو بكشم ؟
تو مسافر بودی ؛ تو اگر میخواستی
بمونی میموندی ؛ هیچ چیزی
وقتی كه تو میخواستی نمیتونست
دستهای من رو از دستهات جدا كنه
بهونه نیار ؛ گریه نكن جلوی چشمای من
تو سر سپرده بودی نه دل سپرده
حالا بیا تماشا كن ؛ بیا ببین
ببین امشب شام غریبان دل تنهای منه
امشب برای مردن دل و احساسم
شمع روشن كرده ام
هر شمعی كه میسوزه یكی از
روزها و خاطره های خوب من و تو هستش.
ببین امشب توی دلم میسوزم و آب میشم میبینی چه حسی دارم بی تو ؟ لذت میبری ؟ یا به من فكر میكنی ؟ داری با من میسوزی ؟ داری من رو تماشا میكنی و  همپای من میسوزی ؟ به خدا احساس سوختن به تماشا نمیشود آنچنان بسوزی بعد از من كه بدانی بی تو چه كشیدم.

+نوشته شده در دو شنبه 9 خرداد 1390برچسب:,ساعت22:47توسط کیا | |

میبینی عزیزم که چقدر دنیا بی وفاست؟ میخواهند ما را از هم جدا کنند. میخواهند کاری کنند که ما در حسرت هم بنشینیم. خورشید دیگر برای ما نمی تابد ، حتی او نیز دلسوز ما نیست. گلی چیدم و خواستم آن را به تو بدهم ، طوفان آمد و آن گل را پرپر کرد. سرنوشت با ما نامهربان است ، جرم من تنها عاشقیست روزگار با ما ناسازگار است. در این دنیا باشم یا در آن دنیا ، برای تو میمیرم. 
 وصییت من به او این بود که از تمام دار دنیا قلبی دارم که تنها تو درون آن هستی پس دیگر چیزی ندارم به تو بدهم جز کلامی که درون قلبم برای همیشه میماند و آن کلام این است : خیلی دوستت دارم

+نوشته شده در دو شنبه 9 خرداد 1390برچسب:,ساعت21:40توسط کیا | |

 

 

دخترک شانزده ساله بود که برای اولین بار عاشق پسر شد.. پسر قدش متوسط بود، صدای بمی داشت و همیشه شاگرد اول کلاس بود. دختر خجالتی نبود اما نمی خواست احساسات خود را به پسر ابراز کند، از اینکه راز این عشق را در قلبش نگه می داشت و دورادور او را می دید احساس خوشبختی می کرد.

 دامه داستان در ادامه مطلب...


ادامه مطلب

+نوشته شده در دو شنبه 9 خرداد 1390برچسب:,ساعت20:44توسط کیا | |

  اولين كسي كه عاشقش ميشي دلتو ميشكونه و ميره . دومين كسي رو كه مياي دوست داشته باشي و از تجربه قبلي استفاده كني دلتو بدتر ميشكنه و ميزاره ميره . بعدش ديگه هيچ چيز واست مهم نيست و از اين به بعد ميشي اون آدمي كه هيچ وقت نبودي . ديگه دوست دارم واست رنگي نداره .. و اگه يه آدم خوب باهات دوست بشه تو دلشو ميشكوني كه انتقام خودتو ازش بگيري و اون ميره با يكي ديگه ...... اينطوريه كه دل همه آدما ميشکنه.

+نوشته شده در یک شنبه 8 خرداد 1390برچسب:,ساعت23:14توسط کیا | |

در عشق اگر عذاب دنیا بکشی

با اشک دو دیده طرح دریا بکشی

تا خلوت من هزار فرصت باقیست

تنها نشدی تا درد ما را بکشی

کاش میشد بوسه بارانت کنم

جان عاشق را به قربانت کنم

ای که دور از منو دز قلب منی

با وفا باش که دنیای منی  
 

+نوشته شده در چهار شنبه 4 خرداد 1390برچسب:,ساعت22:49توسط کیا | |

مادر، اي لطيف ترين گل بوستان هستي، اي باغبان هستي من، گاهِ روييدنم باران مهرباني بودي که به آرامي سيرابم کند. گاهِ پروريدنم آغوشي گرم که بالنده ام سازد. گاهِ بيماري ام، طبيبي بودي که دردم را مي شناسد و درمانم مي کند. گاهِ اندرزم، حکيمي آگاه که به نرمي زنهارم دهد. گاهِ تعليمم، معلمي خستگي ناپذير و سخت کوش که حرف به حرف دانايي را در گوشم زمزمه مي کند. 

 

+نوشته شده در دو شنبه 2 خرداد 1390برچسب:,ساعت20:49توسط کیا | |


اگر مانده بودی تو را تا به عرش خدا می رساندم

اگر مانده بودی تو را تا دل قصه ها می کشاندم

اگر با تو بودم به شب های غربت که تنها نبودم

اگر مانده بودی ز تو می نوشتم تو را می سرودم

مانده بودی اگر نازنینم زندگی رنگ و بوی دگر داشت

این شب سرد و غمگین غربت با وجود تو رنگ سحر داشت

با تو این مرغک پر شکسته مانده بودی اگر بال و پر داشت

با تو بیمی نبودش ز طوفان مانده بودی اگر همسفر داشت

هستیم را به آتش کشیدی سوختم من ندیدی ندیدی

مرگ دل آرزویت اگر بود مانده بودی اگر می شنیدی

با تو دریا پر از دیدنی بود شب ستاره گلی چیدنی بود

خاک تن شسته در موج باران در کنار تو بوسیدنی بود

بعد تو خشم دریا و ساحل بعد تو پای من مانده در گل

مانده بودی اگر موج دریا تا ابد هم پر از دیدنی بود

با تو و عشق تو زنده بودم بعد تو من خودم هم نبودم

بهترین شعر هستی رو با تو مانده بودی اگر می سرودم
 
ادامه مطلب:بيوگرافي اميد


ادامه مطلب

+نوشته شده در دو شنبه 20 خرداد 1390برچسب:,ساعت15:43توسط کیا | |



جیب هایم خالی ست
کفش هایم کهنه ، چشمم کور
من عجب دنده نرمی دارم
من پول هایم را وقتی می گیرم ،
که فاتحه اش را خوانده باشد زن من
سر گلدسته برج
جیب من جای گره خوردن هیچ است و شپش
هر کجا هستم باشم ، خانه ای می خواهم
اجاره، رهن ، کرایه همه اش مال من است
چه اهمیت دارد که اجاره با لا ست
صاحبان خانه چه خبر از ته جیبم دارند
پول را باید جست ، وام باید که گرفت ،
خانه ای نقلی ساخت
زیر قرض باید رفت
با همه اهل و عیال ،نان خشک باید خورد
مگر این اشکنه ها چه کم از دیزی سنگی دارد !
بهتر آن است که قانع باشیم
و نگوییم که پول و پله لازم داریم !
حرف دیگر،کافیست
خانه در یک قدمی است
و طلبکار آنجاست!
کفش را باید کند
پول را باید جست

+نوشته شده در سه شنبه 22 خرداد 1390برچسب:,ساعت22:42توسط کیا | |