راز

secret

+نوشته شده در سه شنبه 16 شهريور 1395برچسب:,ساعت1:38توسط کیا | |

 ﻓﻼﻧﯽ ؟ ﻣﯿﺪاﻧﯽ ؟ : ﻣﯿﮕﻮﯾﻨﺪ رﺳﻢ زﻧﺪﮔﯽ ﭼﻨﯿﻦ اﺳﺖ . . .
ﻣﯽ آﯾﻨﺪ . . . ﻣﯽ ﻣﺎﻧﻨﺪ . . . ﻋﺎدت ﻣﯽ دﻫﻨﺪ و ﻣﯿﺮوﻧﺪ . . .
و ﺗﻮ در ﺧﻮد ﻣﯽ ﻣﺎﻧﯽ . . . و ﺗﻮ ﺗﻨﻬﺎ ﻣﯽ ﻣﺎﻧﯽ . . .
راﺳﺘﯽ ﻧﮕﻔﺘﯽ ؟ رﺳﻢ ﺗﻮ ﻫﻢ ﭼﯿﻨﯿﻦ اﺳﺖ ؟
ﻣﺜﻞ ﻫﻤﻪ ﻓﻼﻧﯽ ﻫﺎ ؟

+نوشته شده در دو شنبه 30 شهريور 1394برچسب:,ساعت10:46توسط کیا | |

Mese On Ghadima Begiramet To Aghosh
To Gosham Begi Ke To Yadam Faramosh

+نوشته شده در شنبه 7 شهريور 1394برچسب:,ساعت11:41توسط کیا | |

 تو این چند سالی که وب دارم خیلی وقتا تلاش میکردم چندتا دوست خوب پیدا کنم و کردم الان بعد گذشت 5سال وب داشتن دلم یهو گرفت چون وقتی داشتم کامنتامو میخوندم دیدم چقد دوست خوب داشتم . . . 
ولی همشون آخرین پستشونو گذاشته بودنو خدافظی کرده بودن دلم واسه تک تکشون تنگ شده پرهام،رهام،رها . . .  خیلی دلم براشون تنگ شده  . . .
کاش الان همشون وب داشتنو هر روز بهشون سر میزدمو کلی باهاشون میخندیدم . . . 
اینه دگ رسم زندگی کاریش نمیشه کرد . . . 
اونی ک دیروز بود دگ امرو نیس . . . 
امیدوارم همشون هرجا هستن شاد باشن از ته دل . . .
داغونم کرد این ک همه دوستام رفتنو هیچ خبری ندارم از هیچکدومشون . . . . . . . . . . . . . . . . . 

+نوشته شده در چهار شنبه 4 شهريور 1394برچسب:,ساعت13:8توسط کیا | |

+نوشته شده در یک شنبه 17 اسفند 1393برچسب:,ساعت21:48توسط کیا | |

یک بار خواب دیدن تو به تمام عمر می ارزد پس نگو...نگو که رویای دور از دسترس خوش نیست...قبول ندارم گرچه به ظاهر جسم خسته است ولی دل دریایست...تاب و توانش بیش از اینهاست.دوستت دارم تاوان ان هر چه باشد.

+نوشته شده در سه شنبه 14 بهمن 1393برچسب:,ساعت14:59توسط کیا | |

تورو ميبينم هرروز تورو مثل گذشته
همون ديروزيه من كه امشب حال خوبش
هنوز باور ندارم به پايان ما رسيديم و اتاقم بيتو خالي
اسم من رو لب تو هنوز ننشسته مردش
كجا بود عمر عشق مثل برف زمستون اومد و رفتش
هنوز رخت عروسيم به انتظار كوچه
نشسته تو گنجه
نميدونه خيلي وقته
تنه بيروحو سردم بعد تو رفته و گيجه

+نوشته شده در شنبه 5 بهمن 1392برچسب:,ساعت1:39توسط کیا | |

من به گلبرگ گل رز ننوشتم شعری

که مبادا خاری

ز تماشای کلامم بزند چشم تو را

من به روی تنه ی سروی سبزی ننوشتم

که مبادا زاغی یا که جغدی سر شوم

بنشیند لب بام دل ما

من به دیوار بلند سر ایوان ننوشتم شعری

که مبادا روزی

بخورد تیغ کلنگی و بشکافد دل ما

من فقط در دل خود بنوشتم

که تو را مثل خدا می خواهم


+نوشته شده در سه شنبه 10 دی 1392برچسب:,ساعت22:4توسط کیا | |

خداحافظ براي تو رهايي داشت براي من غم بغض جدايي داشت.....
                                                                  









                                       هه واس كي دارم جوش ميزنم.....

+نوشته شده در سه شنبه 19 آذر 1392برچسب:,ساعت23:2توسط کیا | |

 

آهسته بیا

چیزی هم ننویس

نظر هم نگذار

همان که بخوانی بس است

من به بی محلی آدمها عادت دارم

+نوشته شده در سه شنبه 28 آبان 1392برچسب:,ساعت23:8توسط کیا | |

مهر در پایان است...

        نکند مهر تو با تقویم است!

                نه...من ز تقویم دلت باخبرم...

                         همه ماهش، مهر است...

                                   همه روزش احساس...

                                              زنده باشی ای دوست...

                                                            عزتت افزون باد ♥


+نوشته شده در سه شنبه 30 مهر 1392برچسب:,ساعت23:41توسط کیا | |

مهـــر پاییز نه بهــار با هیچ اردیبهشتی نه تابستـان با هیچ شهریوری و نه زمستان با هیچ اسفندی اندازه پاییز به مذاق خیابان ها خوش نیامد پاییز، مهری دارد که بر دل هر خیابان مینشیند...

+نوشته شده در سه شنبه 30 مهر 1392برچسب:,ساعت21:8توسط کیا | |

خدایا گر تو درد عاشقی را میکشیدی تو هم زجر جدایی را به تلخی میچشیدی
اگر چون من به مرگ آرزویت میرسیدی پشیمان میشدی از این که عشق را آفریدی

+نوشته شده در جمعه 7 تير 1392برچسب:,ساعت17:23توسط کیا | |

پرونده اش را زیر بغلش گذاشتند و بیرونش کردند

ناظم با رنگ قرمز و چهره برافروخته فریاد کشید : 


به ادامه مطلب برويد


ادامه مطلب

+نوشته شده در یک شنبه 1 بهمن 1391برچسب:,ساعت12:58توسط کیا | |

یک عمر قفس بست مسیر نفسم را

 حالا که دری هست مرا بال و پری نیست

 حالا که مقدر شده آرام بگیرم

سیلاب مرا برده و از من اثری نیست

 بگذار که درها همگی بسته بمانند

 وقتی که نگاهی نگران پشت دری نیست . . .

+نوشته شده در پنج شنبه 11 آبان 1391برچسب:,ساعت23:12توسط کیا | |

از لحظه ای که چشم باز میکنم

کار شروع میشود

نظارت و برسی کیفیت تک تک اعضای بدن

قلب … چشم … گوش …

مبادا ذره ای

از عاشق تو بودن منحرف شده باشند . . . !

+نوشته شده در پنج شنبه 11 آبان 1391برچسب:,ساعت23:9توسط کیا | |

و دیگر در دفتر قلبم عشق معنایی ندارد
زیرا زیبا ترین عشق دنیا را دارم
دوستت دارم خدا

+نوشته شده در سه شنبه 18 مهر 1391برچسب:,ساعت12:19توسط کیا | |

happy birthday



+نوشته شده در سه شنبه 18 مهر 1391برچسب:,ساعت1:6توسط کیا | |

alone boye

+نوشته شده در سه شنبه 17 مهر 1391برچسب:,ساعت23:53توسط کیا | |

زندگی مال تو....مرگ مال من

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


راحتی مال تو....گرفتاری مال من

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


شادی مال تو.....غم مال من

 

 

 

 

 

 

 


همه مال تو ولی تو مال من


+نوشته شده در جمعه 6 مرداد 1391برچسب:,ساعت18:17توسط کیا | |

 

 

 

هیچ کس تنهاییم را حس نکرد وسعت ویرانیم را حس نکرد در میان

 

 

خنده های تلخ من گریه های پنهانیم را حس نکرد آنکه با آغاز من

 

 

مانوس نبود لحظه های پایانیم را حس نکرد در میان آشنایان هیچ

 

 

کس وسعت غریبیم را حس نکرد هیچ کس نمیتونه به دلش یاد بده

 

 

که نشکنه ولی من حداقل یادش دادم که وقتی شکست لبه تیزش

دست اونی که شکستش را نبره


+نوشته شده در جمعه 6 مرداد 1391برچسب:,ساعت18:5توسط کیا | |

تو رفته اي که بي من ، تنها سفر کني
من مانده ام که بي تو ، شبها سحر کنم
تو رفته اي که عشق من از سر بدر کني
من مانده ام که عشق تو را تاج سر کنم

+نوشته شده در سه شنبه 16 خرداد 1391برچسب:,ساعت9:0توسط کیا | |

دلتنگم….

مثل مادري بي سواد، که دلش هواي بچه اش را کرده ولي بلد نيست شماره اش رو بگيره….

+نوشته شده در جمعه 5 خرداد 1391برچسب:,ساعت10:27توسط کیا | |

برگشتنت

همان قدر محال است

که خيال مي کردم

رفتنت...

+نوشته شده در یک شنبه 24 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت22:56توسط کیا | |

سال‌ها بگذشته و در خاطرم افسانه‌ای
خواهشم یک بوسه بود! گفتی برو دیوانه‌ای
بر لب جوی دو چشمت تشنه ماندم بی‌وفا
جرعه‌ای بنگر مرا ، تا دل شود ویرانه‌ای
روزها در حسرت یک عشوه ماندم تا هنوز
نازکن ، خواهی بکش ! اما نگو بیگانه‌ای
در هوای ذهن دل ، آغوش تو باز است و گرم
بهتر از بلبل ! بخوان ، در باغ جان مستانه‌ای
در خودم دیدم بیایم باز هم منت کشم
در زدم ، بگشا که می‌دانم کنون در خانه‌ای
طول و عرض کوچه را آنقدر پیمودم که باد
با فغان می‌گفت: مجنون ، موی ما را شانه‌ای
 
 
طعنه‌ها شیرین شنیدم تا مرا باور کنی
گر نخواهی می‌روم اما بدان یکدانه‌ای

+نوشته شده در جمعه 22 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت23:37توسط کیا | |

باز هم ثانیه ها نام تو را جار زدند
       و دقایق همه امشب به تو تکرار زدند
                                             و
                                             سکوتی که در این عقربه ها می چرخید
                                                             نکند در دل تو نام مرا دار زدند

+نوشته شده در جمعه 22 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت23:28توسط کیا | |

مردم اغلب بي انصاف, بي منطق و خود محورند
ولي آنان را ببخش
اگر مهربان باشي تو را به داشتن انگيزه هاي پنهان متهم مي کنند
ولي مهربان باش
اگر موفق باشي دوستان دروغين ودشمنان حقيقي خواهي يافت
ولي موفق باش
اگر شريف ودرستکار باشي فريبت مي دهند
ولي شريف و درستکار باش
آنچه را در طول ساليان سال بنا نهاده اي
شايد يک شبه ويران کنند
ولي سازنده باش
اگر به شادماني و آرامش دست يابي
حسادت مي کنند
ولي شادمان باش
نيکي هاي درونت را فراموش مي کنند
ولي نيکوکار باش
بهترين هاي خود را به دنيا ببخش
حتي اگر هيچ گاه کافي نباشد

+نوشته شده در جمعه 22 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت22:55توسط کیا | |

گنجشک کنج آشیانه اش نشسته بود!!
خدا گفت : چیزی بگو...!!
گنجشک گفت : خسته ام ......
خدا گفت : از چه.....؟؟!!
گنجشک گفت : از تنهایی ، بی کسی ، بی همدمی ، کسی تا به خاطرش بپری ، بخوانی ، او را داشته باشی.........!!
خدا گفت : مگر مرا نداری.....؟؟!!
گنجشک گفت : گاهی چنان دور می شوی که بال های کوچکم به تو نمی رسند.....!!
خدا گفت : آیا هرگز به ملکوتم آمده ای ....؟؟!!
گنجشک ساکت شد.......!!
خدا گفت : آیا همیشه در قلبت نبودم ؟؟!!
چنان از غیر پرش کردی که دیگر جایی برایم نمانده.....
چنان که دیگر توان پذیرشم را نداری..........
گنجشک سر به زیر انداخت ، چشم های کوچکش از دانه های اشک پر شد.......
خدا گفت : اما همیشه در ملکوتم جایی برای تو هست........
بیا..................
گنجشک سر بلند کرد ، دشت های آن سو تا بی نهایت سبز بود.....
گنجشک به سمت بی نهایت پر گشود.......
به سمت ملکوت.........

+نوشته شده در جمعه 22 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت22:52توسط کیا | |

اگر دوست من هستی
کمکم کن از تو هجرت کنم
اگر عزیز منی
کمکم کن از تو شفا یابم
اگر می دانستم
که دوست داشتن خطر ناک است .. به تو دل نمی بستم
اگر می دانستم
که دریا عمیق است.. به دریا نمی زدم
اگر پایانم را می دانستم
هرگز شروع نمی کردم


+نوشته شده در جمعه 22 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت22:48توسط کیا | |

پس از 11 سال زوجي صاحب فرزند پسري شدند. آن دو عاشق هم بودند و پسرشان را بسيار دوست داشتند. فرزندشان حدوداً دو ساله بود که روزي مرد بطري باز يک دارو را در وسط آشپزخانه مشاهده کرد و چون براي رسيدن به محل کار ديرش شده بود به همسرش گفت که درب بطري را ببندد و آنرا در قفسه قرار دهد. مادر پر مشغله موضوع را به کل فراموش کرد.
پسر بچه کوچک بطري را ديد و رنگ آن توجهش را جلب کرد به سمتش رفت و همه آنرا خورد. او دچار مسموميت شديد شد و به زمين افتاد. مادرش سريع او را به بيمارستان رساند ولي شدت مسموميت به حدي بود که آن کودک جان سپرد. مادر بهت زده شد و بسيار از اينکه با شوهرش مواجه شود وحشت داشت.

ادامه داستان در ادامه مطلب...


ادامه مطلب

+نوشته شده در یک شنبه 17 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت23:16توسط کیا | |

نميخواستم كسي جز من رنگ چشماتو ببينه
لحظه اي به پاش بشيني لحظه اي به پات بشينه
نميخواستم كسي جز من واسه خوبي هات بميره
توي قلب مثل سنگت بيادو جامو بگيره
اما تنها انتظار قلبم اينه
نري بموني بدوني دلم غمگينه

+نوشته شده در پنج شنبه 14 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت1:52توسط کیا | |

از معتادان دوري كنيد چون كه اگر با آن ها معاشرت كنيد به جاي آن كه عبرت بگيريد از آن ها ياد ميگيريد

+نوشته شده در جمعه 1 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت20:31توسط کیا | |


به صد مرگ سخت

به صد مرگ سخت تر

در زندگي لحظاتي هست

که به صد مرگ سخت تر مي ارزد!

خاطره ايي شايد

رويايي
!!… اتفاقي

+نوشته شده در دو شنبه 28 فروردين 1391برچسب:,ساعت23:28توسط کیا | |


سرسبز دل از شاخه بريدم ، تو چه کردي ؟

افتادم و بر خاک رسيدم ، تو چه کردي ؟

تنهايي و رسوايي بي مهري و آزار

اي عشق ، ببين من چه کشيدم تو چه کردي

+نوشته شده در دو شنبه 28 فروردين 1391برچسب:,ساعت21:38توسط کیا | |

يه شب خون ريزی و خندونی ، ای عشق

يه شب آشفته و دل خونی ، ای عشق

گمونم ناخوش احوالی خودت هم

مثه ما عاشقی ، مجنونی
ای عشق

+نوشته شده در دو شنبه 28 فروردين 1391برچسب:,ساعت21:22توسط کیا | |


از سالها

تقويم مي ماند

اما از من

استخوانهايي که تو را

…دوست داشتند

+نوشته شده در یک شنبه 27 فروردين 1391برچسب:,ساعت21:51توسط کیا | |

توي آسمون غربت يه ستاره هم ندارم
نشده شب ها يه دل خوش چشمامو رو هم بزارم
هركسي اومد سراغم دو سه روزي همدمم شد
ولي با يه عشق تازه رفت و باز غصه همدمم شد
من ازش آسمون آبي نخواستم
من ازش شب هاي مهتابي نخواستم
من فقط خواستم ازش يه دل ساده
دلي كه هيچكي اونو به من نداده

+نوشته شده در سه شنبه 15 فروردين 1391برچسب:,ساعت12:40توسط کیا | |

گلوي آدم را  بايد گاهي بتراشند
تا جا باز شود براي بغض هاي جديد

+نوشته شده در شنبه 12 فروردين 1391برچسب:,ساعت13:24توسط کیا | |

 وقتی که خورشیدی را که میپرستیم بجای نور و حرارت زندگی آتش بر سرمان میبارد. وقتی عشقها محبتها و دوستیها دروغ بیفروغند.وقتی همه چیز از فریب و نیرنگ مایه و رنگ میگیرد … به چه کسی و به چه چیزی میتوان عشق داشت؟

+نوشته شده در جمعه 12 اسفند 1390برچسب:,ساعت22:42توسط کیا | |


زن وشوهر جوانی سوار برموتورسیکلت در دل شب می راندند. آنها از صمیم قلب یکدیگر را دوست داشتند.

زن جوان: یواشتر برو من می ترسم

مرد جوان: نه ، اینجوری خیلی بهتره!

زن جوان: خواهش می کنم ، من خیلی میترسم

مردجوان: خوب، اما اول باید بگی دوستم داری

زن جوان: دوستت دارم ، حالامی شه یواشتر برونی

مرد جوان: مرا محکم بگیر

زن جوان: خوب، حالا می شه یواشتر برونی؟

مرد جوان: باشه ، به شرط این که کلاه کاسکت مرا برداری و روی سرت بذاری، آخه نمی تونم راحت برونم، اذیتم می کنه روز بعد روزنامه ها نوشتند برخورد یک موتورسیکلت با ساختمانی حادثه آفرید.در این سانحه که بدلیل بریدن ترمز موتور سیکلت رخ داد، یکی از دو سرنشین زنده ماند و دیگری در گذشت مرد جوان از خالی شدن ترمز آگاهی یافته بود پس بدون این که زن جوان را مطلع کند با ترفندی کلاه کاسکت خود را بر سر او گذاشت و خواست برای آخرین بار دوستت دارم را از زبان او بشنود و خودش رفت تا او زنده بماند

+نوشته شده در جمعه 12 اسفند 1390برچسب:,ساعت22:38توسط کیا | |